پوریاپوریا، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 9 روز سن داره

پوریا،همه چیز ما

آخرین روزهای بارداری من

فکر کنم دارم به اومدن تو پسر نازم نزدیک میشم و برای اون لحظه ثانیه شماری میکنم.دوشنبه رفتم دکتر و خانم دکتر گفت که انشالله توی این هفته جدید منتظر شروع دردها باشم.بعضی شبا خیلی تکونای وحشتناکی میخوری و به دهانه رحمم فشار زیادی میاری که منو حسابی میترسونه و فکر میکنم الانه که بیای بیرون ولی........... روزهای خوبی رو با هم سپری کردیم.پسر خیلی خوبی بودی تو این نُه ماه و اصلا مامانی رو اذیت نکردی.مامانی برعکس خیلی از مادرای دیگه که بارداری سختی رو پشت سر گذاشتن،اول به لطف خدا و بعد هم با کمک تو بارداری راحتی داشت و زیاد اذیت نشد.از خدا میخوام که این آخر کار هم مارو تنها نذاره. پسر گلم به خدا بگو که مامانمو زمان زایمان اذیت نکنی و تا میتونی ر...
22 خرداد 1392

ترس

تقریبا چند روزی میشه که هفته 36 رو شروع کردم.و تو پسر نازم،با تکونات بهم میفهمونی که میخوای بیای بیرون.ولی هنوز زوده مامانی.من هنوز آمادگیشو ندارم.نمیدونم چرا ترس دارم.شاید از زمانیکه دکتر بهم گفته باید طبیعی زایمان کنم اینهمه میترسم،شاید از سزارین و طبیعی هردو به یه اندازه میترسم.شاید کلا از بیمارستان وحشت دارم یا شاید از مسئولیت جدیدی که میخواد روی دوشم بیاد میترسم..........نمیدونم دیروز عصر رفتم آرایشگاه و سه ساعتی اونجا علاف شدم،ولی به جاش شدم یه مامان جیگر،موهامو کوتاه و رنگ کردم و یه صفایی به صورتم دادم.خیلی خسته شدم و زیر دلم به شدت تیر میکشید و توی خونه هم ادامه داشت.احساس کردم که پسرم میخواد بیاد بیرون و یه وحشت عجیبی داشتم ولی خد...
6 خرداد 1392
1